پچ پچ

زنده باد خودم

خویشتن نشناخت مِسکین آدمی ... از فزونی آمد و شد در کمی

عاشق بهارم. بخشی از بهترین اتفاقهای زندگی‎ام در همین فصل پر از تازگی و نور و شکوفه رخ داده. مهمتر از همه تولدم.

 بخشی از بدترین اتفاقهای زندگی‎ام در همین هوای دلچسب بهار افتاده .

اما بدترین حس های دنیا را هم در همین روزهای قشنگ و در آغوش نوازشهای همین نسیم ملایم بهاری که قبل تر از آن جان فدایش می‎کردم، تجربه کرده‎ام. و متاسفانه این تلخی‎ها بعد از آن همه شیرینی‎ها بود. که ای کاش نبود شاید شیرینی‎ها تلخی‎اش را می‎زدود.

حالا اما زندگی شیرین و آرام است.  اما دل من ناآرام. فصل محبوب من از راه رسیده. اردیبهشت بی همتا در راه است. اما با هر نوازش نسیم دلم هُرّی می‎ریزد و آشوب می‎شود قلبم؛ گویی که مصیبتی در راه است.

همه چیز عالی است اما می‌کشد مرا این نسیم بهاری دوست داشتنی که وقت تلخ‎ترین احساس‎های دنیا مرا نوازش کرده است. ای کاش بهار نبود آن روز که تلخ شدم. آن روز که تلخ شدیم. آن روز که .... و اصلا ای کاش نمیرسید روزی که تا آن حد تلخ باشیم.

با خودم حرف می‎زنم. به یاد آن تکه سخن آن آدم موفقی که می‎گفت از هیچ کدام از اتفاقهای بد زندگی‎ام پشیمان نیستم چرا که اگر نبودند نمی‎شدم آنچه الان هستم. از ششم بهار با لمس دوباره آن تلخی در لحظه‎ای خیلی کوتاه در هوای آن خانه شمال غرب و لمس قوی ترش در روزهای بعد در هوای خانه پدری، گفتم این حس قابل تغییر است. چگونه؟ نمیدانم اما می یابم جواب را

و امروز بعد از مناجات در خنکای تاریک صبح، وقتی روی تخت به درونم می اندیشیدم، جواب را یافتم. در لحظه باش. در لحظه اکنون من همه چیز عالی ست. من خوبم تو خوبی ما خوبیم و زندگی آرام. پس این همه بی تابی برای چیست؟ برای آن چه گذشت؟ برای آنچه فراموش شد وتو همچنان اصرار داری به آن فکر کنی؟ 

و ایمان دارم همه اینها نتیجه اشکی شدنم است؛ دیشب، وقت درد کشیدن کنار او و حمله همین فکرها و حسهای تلخ و یک دنیا تردید برای داشتن آنچه همه عمر به جز این روزها از ته دل آرزویش را داشتم؛ وقت شکستن دلم از سنگینی بار گناهانم و دست به دامان یگانه بخشنده عالم و بانوی پاکیها شدن.

بهارم مبارک

بهارت مبارک

بهارمان مبارک

بهارتان مبارک

دوست دارد یار این آشفتگی ... کوشش بیهوده به از خفتگی

صبح با حس ناخوشایندی چشم باز کردم. گشتم به دنبال دلیل. پیدا نشد. حدس زدم خواب وقت صبح باشد اما انگار نبود. بین روز کم کم حالم خوش شد. حس آن خرید پر سود دیروز و دیدن نتیجه آن حالم را خوش تر کرد.

حس دیدن خریدهای پر عشق لبخندی پهن بر لبانم کاشت. خوب بودم. خواستم بنویسم از حال خوش ام. فرصت نشد.

حالا اما میان جزوه ها و انبوه ننوشته ها غرق شدم و هوا که به عصر گرم رسید حال مرا منقلب کرده. بدون آنکه بخواهم بر من غلبه کرده حس تلخی که قبل تر گفتم. من از دیروز در لحظه حال زندگی کردم. از همان دیروز صبح که جواب را یافتم. کنترل خوبی بود. اما نمیدانم چه شد که بی خبر حس های بد آمد با آنکه باز هم در حال بودم و در تلاش

پچ پچ:

+ حس مطب دکتر و آمادگاه

+ حس روزهای تلخ

+ حس عصرهای کسل کننده تابستان

+ استرس شدید آماده نبودن برای فردا

+ پشیمانم از انجام ندادن بعضی کارها در تعطیلات که اگر چنین کرده بودم امروز اینطور آشفته نبودم

+ سردرگمم بین این همه احساس ناکجاآبادی درون

+ درستش میکنم. خیلی زود. همین امروز. تا یک ساعت دیگر

+ کاش هنوز زود تاریک میشد. انگار بیشتر کار میکردم


مهر تابناک

گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین
روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین
ای تو یزدان ، ای تو گرداننده مهر و سپهر

برترینش کن برایم این زمان و این زمین


پچ پچ:

95 با آرامش تحویل شد. شاد بودیم و آرام. بهار رسید. یکدگر را بوسیدیم، دست دادیم و دوباره پیمان یاری بستیم. 95 سال هدف گذاری و رسیدن به اهدافمان مبارک


تنهایی

باز هم احساس تنهایی به حدی رسیده که حس میکنم قلبم از شدت تنهایی در حال ترکیدن است

تا کی...

تا کی غم این خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلوم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

من یک انسان تک بعدی محض هستم. نمی دانم از اول اینطور بودم یا نه اما از زمانی که خاطرم هست؛ منظورم همین 5 سال گذشته، به شدت احساس اش کرده ام و دیدمش.

وقتی یک موضوع یا کاری ذهنم را درگیر کند؛ تمام ابعاد دیگر زندگی ام تعطیل می‎شود ال آن مشغولیت زمین‎گیر تمام شود.

البته نه اینکه فکر کنی اون مشغولیت مسئله بزرگ و بسیار با اهمیتی باشد ها. معمولا مسئله مهمی هست اما آنقدری این میئله ها زمان میبرند که مختل شدن دیگر ابعاد زندگی، به شدت کل زندگی ام را تحت تاثیر قرار دهد و علاوه بر اضطراب آن قضیه حالا اضطراب کارهای انجام نشده و عقب افتاده هم به جانم بیفتد و کلا به جای حرکت و تلاش برای انجام کارها، گوشه تخت را ترجیح دهم و لحظه به لحظه حالم بدتر شود و اضطرابم بیشتر


پچ پچ:

+ هیچ وقت اضطراب و نگرانی کارها را درست نکرده و هیچ وقت آرامش و بی خیالی خراب. مانده ام پس چرا این درسی که مرتب برای خودم تکرار میکنم در همان حد تئوری مانده است.

+ موضوع نگران کننده نیست فقط دل مشغولی من را زیاد کرده. چه اتفاق افتاده باشد چه نیفتاده باشد هر کدام خوشحالی هایی دارد و شاید ناراحتی هایی. اما منِ بی تحمل میخواهم همین حالا بفهمم که نتیجه چیست.

+ صبور باش. از این به بعد باید صبورتر باشی و قوی تر.

قدرتی دوباره و بس زیبا

نگران بودم

فکر میکردم در حال از بین رفتن است.

میگفتم چرا قبلا زیاد بود و حالا تا این حد کم رنگ شده

دیشب فهمیدم که قبلا به طرق مختلف در پی تقویت اش بوده ام

اما حالا برایش تلاشی نمیکنم

هر چیزی که رهایش کنی و بهایش ندهی به مرور از بین خواهد رفت

از هر چه نه از بهر تو کردم توبه

امروز حالم به غایت خوب است. راستش دیشب کار بدی کردم اما لحظه خواب از ته دل طلب استغفار کردم به  درگاه  الهی. شک ندارم این حال خوش نتیجه همان پشیمانی از ته دل است. قبل ترها هم این حس را تجربه کرده بودم. حتی به مراتب قوی تر از امروز و این لحظه. 

هر بار از ته دل صدایش زدم چنان حالم به خوشی گروید که در پندارم نبود. هربار مطمئن تر از دفعه قبل صدایش زدم.

اینها که میگویم مربوط به همین دو سه سال اخیر است. قبل ترها زیاد ناامید میشدم. اما فردا به خودم نهیب میزدم خدا را صدا زدی شاتوت، کمی صبور باش. با همه ناامیدی نوری از امید ته ته دلم سوسو میزد. و رسید لحظه هایی که رویایی بیش نبود و شک ندارم همین که صدایش کنی اجابت شده ای. منتها تا اجابت را به چه چیز بدانیم. همین که صدایش کنی اجابت شده ای. همان اجابتی که او اجابت میخواند نه آنچه ما ....


پچ پچ:

+ چقدر سخت نگرفتن حال آدم را خوش میکند



اما رسید روزی که از آسمان گرفتم

بر حسب اقتضای این روزها زیاد جزوه های دوره کارشناسی رو برگ میزنم و حالا با مرور یکی از جزوه هام و صدای احسان خواجه امیری یک لحظه تمام حالتهای اون روزای بیست و دو سالگی مرور شد و اشک افسوس از حس روزهای جوانی و حس های کودکانه که چه بی پروا گذشت و چه بی محابا شکست همه آن کودکانه هایم در دل؛ با بی رحمی روزگار

چه ساده انگاشته بودم زندگی را

و چه سخت گذشت روزهای بعد از 22 سالگی

چه دردی کشیدم تا رسیدم به اینجا

چه خوب که این غم زودگذر است. 

کمی بعد از خاطرم خواهد رفت مثل فشار سختی و درد روزهای سخت که گذشتند و فراموش شدند اما گاهی جایی لحظه ای زنده می شوند و دوباره می‎میرند


پچ پچ:

1+ مدتها زمان برد تا توانستم شادی و آرامش را جایگزین غم کنم. اما رسید روزی که از آسمان گرفتم ؛ جواب قطره قطره اشکهایم را و حالا فقط امروز و این لحظه ها را می ستایم و می خواهم

2+ انتظار جدیدی را در زندگی ام آغاز کردم برای شروع یک انتظار هیجان انگیز دیگر :) 

3+ برنامه های سال آینده ام جدید و پر از هیجان اند به یاری یکتای بی همتا

4+ چه زود خشک شدند اشکها و گذشته در دلم رفت و حال از راه رسید دوباره (ارجاع به حس افسوس پست :دی)

خواستن توانستن است

چقدر ترسیده بودم از درس جدید

از اینکه مدیون بشم

از اینکه آبروم بره

که الان به یاد ویدئوها افتادم و یک خوبش رو پیدا کردم


پچ پچ:

+ من میتونم. خدایا شکرت تا بی نهایت

چرا؟

این چند ماه شاید به جز هفته اول مهر، پر بودم از حس های خوب.

حس های بد هم بودند اما ماندگاری حس های خوب خیلی بیشتر بود

حالا اما استرس آخر هفته و کلاسها یک طرف

نزدیک شدن به فصلی که بدترین و بهترین روزهای عمرم را درش تجربه کردم یک طرف دیگه


پچ پچ:

1+ حالم افتضاح خرابه.

2+ استرس درسایی که نتونم از پس شون بر بیام، 

3+ خونه تکونی که سهم من ازش فقط استرس شه (فرصت انجامش احتمالا نیست)

4+ همذات پنداری دیشب

5+ چقدر متاسفم که حتی هوا که بهاری میشه با جیک جیک اول صبح پرنده ها  ناخواسته آشفته میشم

6+ چرا همیشه تغییر هوا حس خاطرات بد رو القا میکنه و اون همه اتفاق خوب انگار که هرگز در همون ایام و روزها نیفتاده؟


۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan