معمولا اوج حس خوب و انرژیام صبحهاست. از ظهر که میگذرد کم کم رو به افول میگذارد و بعد از ظهر کلا تخلیه میشود. مثل امروز که صبح از خوشحالی میخواستم بال در بیاورم و از انرژی ام به همه آنها که دوست دارم بدهم و از ساعت 2 در پایین ترین سطح انرژی به حیات ادامه میدهم. اینها را که در نظر نگیریم؛ اینکه بخواهی کاری انجام دهی که به ثمر رسیدنش صبوری میخواهد و زمان اما تو در هر لحظه بهش فکر کنی؛ آنقدر طاقت فرسا میشود که قاعدتا انرژی زیادی از دست میدهی. و گاهی سعی میکنی به آن مسئله فکر نکنی ولی با کوچکترین نشانه و علامتی ربطش بدهی به آنچه که برایش صبر نداری. راستش همیشه زندگی اینطور بوده ام. همیشه دوست داشتم حواسم نباشد و یکهو ببینم بدست آمده آنچه که در دلم تمنا میکردم. اما همیشه حواسم بوده است. زیادی حواسم بوده است.
+به طرز عجیبی از هفته قبل به این طرف در تنم احساس رخوت دارم و خستگی
+به طرز عجیبی از هفته قبل به این طرف در تنم احساس رخوت دارم و خستگی
- يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵