یک هفته است که آدم سابق نیستم. حواله اش کردم به هورمونها، به دلتنگی، به سختی های تنها بودن. اما اتفاقی فرای اینها افتاده است که هیچ چیز خوشحالش نمیکند؛ دل نازکم را که با هر چیز کوچکی غرق شادی میشد. حالا قرار است بعد از نزدیک 3 ماه اتفاقی که منتظرش بودم بیفتد اما تمام هیجانش اطلاع دادن با ماه بود و خودش در وجودم گوشه ای کز کرده و میگوید حال من خوب نیست. این اتفاق هرچند شیرین هم باز تمام میشود و دوباره تا مدتها تنها میشوم.
- جمعه ۱۵ مرداد ۹۵