پچ پچ

زنده باد خودم

تنهایی

باز هم احساس تنهایی به حدی رسیده که حس میکنم قلبم از شدت تنهایی در حال ترکیدن است

تا کی...

تا کی غم این خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلوم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

من یک انسان تک بعدی محض هستم. نمی دانم از اول اینطور بودم یا نه اما از زمانی که خاطرم هست؛ منظورم همین 5 سال گذشته، به شدت احساس اش کرده ام و دیدمش.

وقتی یک موضوع یا کاری ذهنم را درگیر کند؛ تمام ابعاد دیگر زندگی ام تعطیل می‎شود ال آن مشغولیت زمین‎گیر تمام شود.

البته نه اینکه فکر کنی اون مشغولیت مسئله بزرگ و بسیار با اهمیتی باشد ها. معمولا مسئله مهمی هست اما آنقدری این میئله ها زمان میبرند که مختل شدن دیگر ابعاد زندگی، به شدت کل زندگی ام را تحت تاثیر قرار دهد و علاوه بر اضطراب آن قضیه حالا اضطراب کارهای انجام نشده و عقب افتاده هم به جانم بیفتد و کلا به جای حرکت و تلاش برای انجام کارها، گوشه تخت را ترجیح دهم و لحظه به لحظه حالم بدتر شود و اضطرابم بیشتر


پچ پچ:

+ هیچ وقت اضطراب و نگرانی کارها را درست نکرده و هیچ وقت آرامش و بی خیالی خراب. مانده ام پس چرا این درسی که مرتب برای خودم تکرار میکنم در همان حد تئوری مانده است.

+ موضوع نگران کننده نیست فقط دل مشغولی من را زیاد کرده. چه اتفاق افتاده باشد چه نیفتاده باشد هر کدام خوشحالی هایی دارد و شاید ناراحتی هایی. اما منِ بی تحمل میخواهم همین حالا بفهمم که نتیجه چیست.

+ صبور باش. از این به بعد باید صبورتر باشی و قوی تر.

قدرتی دوباره و بس زیبا

نگران بودم

فکر میکردم در حال از بین رفتن است.

میگفتم چرا قبلا زیاد بود و حالا تا این حد کم رنگ شده

دیشب فهمیدم که قبلا به طرق مختلف در پی تقویت اش بوده ام

اما حالا برایش تلاشی نمیکنم

هر چیزی که رهایش کنی و بهایش ندهی به مرور از بین خواهد رفت

از هر چه نه از بهر تو کردم توبه

امروز حالم به غایت خوب است. راستش دیشب کار بدی کردم اما لحظه خواب از ته دل طلب استغفار کردم به  درگاه  الهی. شک ندارم این حال خوش نتیجه همان پشیمانی از ته دل است. قبل ترها هم این حس را تجربه کرده بودم. حتی به مراتب قوی تر از امروز و این لحظه. 

هر بار از ته دل صدایش زدم چنان حالم به خوشی گروید که در پندارم نبود. هربار مطمئن تر از دفعه قبل صدایش زدم.

اینها که میگویم مربوط به همین دو سه سال اخیر است. قبل ترها زیاد ناامید میشدم. اما فردا به خودم نهیب میزدم خدا را صدا زدی شاتوت، کمی صبور باش. با همه ناامیدی نوری از امید ته ته دلم سوسو میزد. و رسید لحظه هایی که رویایی بیش نبود و شک ندارم همین که صدایش کنی اجابت شده ای. منتها تا اجابت را به چه چیز بدانیم. همین که صدایش کنی اجابت شده ای. همان اجابتی که او اجابت میخواند نه آنچه ما ....


پچ پچ:

+ چقدر سخت نگرفتن حال آدم را خوش میکند



اما رسید روزی که از آسمان گرفتم

بر حسب اقتضای این روزها زیاد جزوه های دوره کارشناسی رو برگ میزنم و حالا با مرور یکی از جزوه هام و صدای احسان خواجه امیری یک لحظه تمام حالتهای اون روزای بیست و دو سالگی مرور شد و اشک افسوس از حس روزهای جوانی و حس های کودکانه که چه بی پروا گذشت و چه بی محابا شکست همه آن کودکانه هایم در دل؛ با بی رحمی روزگار

چه ساده انگاشته بودم زندگی را

و چه سخت گذشت روزهای بعد از 22 سالگی

چه دردی کشیدم تا رسیدم به اینجا

چه خوب که این غم زودگذر است. 

کمی بعد از خاطرم خواهد رفت مثل فشار سختی و درد روزهای سخت که گذشتند و فراموش شدند اما گاهی جایی لحظه ای زنده می شوند و دوباره می‎میرند


پچ پچ:

1+ مدتها زمان برد تا توانستم شادی و آرامش را جایگزین غم کنم. اما رسید روزی که از آسمان گرفتم ؛ جواب قطره قطره اشکهایم را و حالا فقط امروز و این لحظه ها را می ستایم و می خواهم

2+ انتظار جدیدی را در زندگی ام آغاز کردم برای شروع یک انتظار هیجان انگیز دیگر :) 

3+ برنامه های سال آینده ام جدید و پر از هیجان اند به یاری یکتای بی همتا

4+ چه زود خشک شدند اشکها و گذشته در دلم رفت و حال از راه رسید دوباره (ارجاع به حس افسوس پست :دی)

خواستن توانستن است

چقدر ترسیده بودم از درس جدید

از اینکه مدیون بشم

از اینکه آبروم بره

که الان به یاد ویدئوها افتادم و یک خوبش رو پیدا کردم


پچ پچ:

+ من میتونم. خدایا شکرت تا بی نهایت

چرا؟

این چند ماه شاید به جز هفته اول مهر، پر بودم از حس های خوب.

حس های بد هم بودند اما ماندگاری حس های خوب خیلی بیشتر بود

حالا اما استرس آخر هفته و کلاسها یک طرف

نزدیک شدن به فصلی که بدترین و بهترین روزهای عمرم را درش تجربه کردم یک طرف دیگه


پچ پچ:

1+ حالم افتضاح خرابه.

2+ استرس درسایی که نتونم از پس شون بر بیام، 

3+ خونه تکونی که سهم من ازش فقط استرس شه (فرصت انجامش احتمالا نیست)

4+ همذات پنداری دیشب

5+ چقدر متاسفم که حتی هوا که بهاری میشه با جیک جیک اول صبح پرنده ها  ناخواسته آشفته میشم

6+ چرا همیشه تغییر هوا حس خاطرات بد رو القا میکنه و اون همه اتفاق خوب انگار که هرگز در همون ایام و روزها نیفتاده؟


اعتماد به نفس آیا؟

خواستم یه خودم یاد بدم تنهایی خرید کردن را

ای امان که خریدم اما یاد نگرفتم

دو سال گشتم و نپسندیدم

حالا خریدم و آمدم

می بینم باز هم نپسندیدم

چرا خریدم؟؟


پچ پچ:

+ دوباره حس اینکه نظر دیگران چیست؟ و اگر زیبا نباشد؟؟؟؟ مدتها بود این حس را نداشتم.

+ تجربه نشان داده زمان هایی که حال روانی ام مساعد نیست؛ تصمیم گیری در هر زمینه بی اهمیتی حتی، موجب پشیمانی است. کاش این تجربه در خاطرم بود

غافل منشین نه وقت بازیست ..... وقت هنر است و سرفرازیست

وقتی یک کار مهم و حیاتی انجام میدم؛ حتی مواقعی که دقیقه نودِ، نمی‎تونم بیشتر از نیم ساعت به اون کار بپردازم.

برای کوچکترین کارهام استرس انجام دادن دارم.

تلاش میکنم و نگران کم آوردن وقت هستم.

تمرکز لازم دارم.

اغلب اوقات،  وقت انجام کارهای مهم یک چیزی ذهنم رو درگیر میکنه و من میرم به سمت اون درگیری و کلا از مسیر منحرف میشم.

الان هم از همون مواقع هست و من فقط سعی میکنم درگیرهای ذهنیم رو بنویسم تا بتونم به کارم ادامه بدم


پچ پچ:

1+ عنوان از نظامی (در نصیحت فرزند خود)

باز آ

خواب می‎مانم

همه روزها

به جز مواردی که باید بروم پیِ روزیِ حلال

و این یک رویای دیرین و دست نیافتنی شده

خواندن نماز صبح

آن هم به وقتش


پچ پچ:

1+ فکر می‎کردم تمام روز حالم کدر باشد از این دِینِ ادا نشده.

2+ قضایش را بعد از بیداری خواندم و دو صفحه قرآن. کنارش معجزه دکتر حلت زمزمه‎وار فضا را پر کرده بود. حال خرابم از خواب ماندن از این رو به آن رو شد. خدا بی محابا مهربان و بخشنده است.


۱ ۲
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan