پچ پچ

زنده باد خودم

خوشبختی مطلق

همه چیز عالی پیش رفت. اولویتهای بالای لیست انجام شد. بیشتر از 4 ساعت در آشپزخانه بودم. عالی بود. کاری را که از قبل عید میخواستم انجام دهم با همان سبدهای هدیه به انجام رساندم. کشوها و دوتا از کابیت‎ها نظم گرفتند جایم باز شد و حالا دیگر ته فکرم نگران و ناشکر نیستم از کم جایی و سعی میکنم روح آقای کم‎فروش کابینتی را مورد مرحمت قرار ندهم. حالم به غایت خوب است. مدتها بود به خاطر استرس کاری در توانم نبود اینطور بی وقفه فعالیت کنم مگر از سر اجبار.


پچ پج:

+روز عالی بود اما مثل همه هفته دوتا کار غورباغه‎ای ماند که ماند

+ جواب معتبر نبود. احتمالا سرِ کاریمیک

کمر همت

امروز اما متفاوت است از دیروز. خوبم. خوبِ خوب. زمان هست برای انجام خیلی از کارها، انرژی و انگیزه هم. جایزه های کوچکی هم پیشاپیش به خودم هدیه داده‌ام. دوتا سبد و سه تا کاور. و خدا میداند برای همین چند تکه کوچک تا چه اندازه خوشحال و پُر‌انرژی‎ام.
عادت خرداد را خوشم آمد اما یک روز هم عمل نکردم. از امروز اول لیست می‌کنم کارهایم را. اولویت بندی می‌کنم تک تکشان را و محکم و با اراده حرکت خواهم کرد. به خودم قول میدهم. آنوقت عصر یا فردا همین جا نتیجه را اعلام خواهم کرد که چقدر به هدفم پایبند بودم و تا چند درصد پیش رفتم.
قرار است کتاب خواندن را دوباره شروع کنم حتی اگر روزی یک صفحه. کانالها را در جهت نیل به همین هدف منهدم کردم. و قرآن که از اول ماه رمضان هر روز قولش را میدهم بی عمل. حتی اگر شده روزی پنج آیه.

پچ پچ:
+ اول باید کتاب قورباغه را یک بار دیگر بخوانم. با دقت و نکته برداری

تمام نا تمام من

 تمامِ ناتمامِ من؛ با تو تمام می شود


پچ پچ:

+ سپاس که اشکهایم را با لبخند، نوازش، بچه که نیستی، پیدا کردن دلایل محیطی فیزیکی و گاهی سکوت می پذیری. بعد از خدا آرامِ دلم در این روزها فقط تویی

+ سپاس خداوند یکتا را که خوف و رجایش اینگونه وجودم را می‎لرزاند

دوست دارد یار این آشفتگی ... کوشش بیهوده به از خفتگی

صبح با حس ناخوشایندی چشم باز کردم. گشتم به دنبال دلیل. پیدا نشد. حدس زدم خواب وقت صبح باشد اما انگار نبود. بین روز کم کم حالم خوش شد. حس آن خرید پر سود دیروز و دیدن نتیجه آن حالم را خوش تر کرد.

حس دیدن خریدهای پر عشق لبخندی پهن بر لبانم کاشت. خوب بودم. خواستم بنویسم از حال خوش ام. فرصت نشد.

حالا اما میان جزوه ها و انبوه ننوشته ها غرق شدم و هوا که به عصر گرم رسید حال مرا منقلب کرده. بدون آنکه بخواهم بر من غلبه کرده حس تلخی که قبل تر گفتم. من از دیروز در لحظه حال زندگی کردم. از همان دیروز صبح که جواب را یافتم. کنترل خوبی بود. اما نمیدانم چه شد که بی خبر حس های بد آمد با آنکه باز هم در حال بودم و در تلاش

پچ پچ:

+ حس مطب دکتر و آمادگاه

+ حس روزهای تلخ

+ حس عصرهای کسل کننده تابستان

+ استرس شدید آماده نبودن برای فردا

+ پشیمانم از انجام ندادن بعضی کارها در تعطیلات که اگر چنین کرده بودم امروز اینطور آشفته نبودم

+ سردرگمم بین این همه احساس ناکجاآبادی درون

+ درستش میکنم. خیلی زود. همین امروز. تا یک ساعت دیگر

+ کاش هنوز زود تاریک میشد. انگار بیشتر کار میکردم


مهر تابناک

گشت گرداگرد مهر تابناک ، ایران زمین
روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین
ای تو یزدان ، ای تو گرداننده مهر و سپهر

برترینش کن برایم این زمان و این زمین


پچ پچ:

95 با آرامش تحویل شد. شاد بودیم و آرام. بهار رسید. یکدگر را بوسیدیم، دست دادیم و دوباره پیمان یاری بستیم. 95 سال هدف گذاری و رسیدن به اهدافمان مبارک


از هر چه نه از بهر تو کردم توبه

امروز حالم به غایت خوب است. راستش دیشب کار بدی کردم اما لحظه خواب از ته دل طلب استغفار کردم به  درگاه  الهی. شک ندارم این حال خوش نتیجه همان پشیمانی از ته دل است. قبل ترها هم این حس را تجربه کرده بودم. حتی به مراتب قوی تر از امروز و این لحظه. 

هر بار از ته دل صدایش زدم چنان حالم به خوشی گروید که در پندارم نبود. هربار مطمئن تر از دفعه قبل صدایش زدم.

اینها که میگویم مربوط به همین دو سه سال اخیر است. قبل ترها زیاد ناامید میشدم. اما فردا به خودم نهیب میزدم خدا را صدا زدی شاتوت، کمی صبور باش. با همه ناامیدی نوری از امید ته ته دلم سوسو میزد. و رسید لحظه هایی که رویایی بیش نبود و شک ندارم همین که صدایش کنی اجابت شده ای. منتها تا اجابت را به چه چیز بدانیم. همین که صدایش کنی اجابت شده ای. همان اجابتی که او اجابت میخواند نه آنچه ما ....


پچ پچ:

+ چقدر سخت نگرفتن حال آدم را خوش میکند



اما رسید روزی که از آسمان گرفتم

بر حسب اقتضای این روزها زیاد جزوه های دوره کارشناسی رو برگ میزنم و حالا با مرور یکی از جزوه هام و صدای احسان خواجه امیری یک لحظه تمام حالتهای اون روزای بیست و دو سالگی مرور شد و اشک افسوس از حس روزهای جوانی و حس های کودکانه که چه بی پروا گذشت و چه بی محابا شکست همه آن کودکانه هایم در دل؛ با بی رحمی روزگار

چه ساده انگاشته بودم زندگی را

و چه سخت گذشت روزهای بعد از 22 سالگی

چه دردی کشیدم تا رسیدم به اینجا

چه خوب که این غم زودگذر است. 

کمی بعد از خاطرم خواهد رفت مثل فشار سختی و درد روزهای سخت که گذشتند و فراموش شدند اما گاهی جایی لحظه ای زنده می شوند و دوباره می‎میرند


پچ پچ:

1+ مدتها زمان برد تا توانستم شادی و آرامش را جایگزین غم کنم. اما رسید روزی که از آسمان گرفتم ؛ جواب قطره قطره اشکهایم را و حالا فقط امروز و این لحظه ها را می ستایم و می خواهم

2+ انتظار جدیدی را در زندگی ام آغاز کردم برای شروع یک انتظار هیجان انگیز دیگر :) 

3+ برنامه های سال آینده ام جدید و پر از هیجان اند به یاری یکتای بی همتا

4+ چه زود خشک شدند اشکها و گذشته در دلم رفت و حال از راه رسید دوباره (ارجاع به حس افسوس پست :دی)

تازگی ــها ...

تازگی ــها 

هوس نوشتن زیاد قلقلکم میدهد

حس های مثبت میزانشان به مراتب بیشتر از حس های منفی شده

صبح ها آرام و دلپذیرند

بیدار شدن ها با حس خوب زندگی کردن همراه شده

گذر روزها شیرین شده

همه چیز لذت بخش شده

دوست‎های جدید، دوست داشتنی و فهمیده زیاد شده

تنهایی لذت بخش‎ترین موهبت دنیا شده

و دوستجانک بی نظیرترین همراه دنیا


پچ پچ:

1+ نه غم گذشته بر دوش کشم نه ترس آینده بر دل نهم.

 همه اینها که گفتم قبلا نبود. بیدار شدنها لبریز نگرانی و ترس از گذشت یک روز دیگر بود. دوستهای کهنه بی وفا شدن و تنهایی وحشتناک ترین حس دنیا بود. تنها دوستجانک بود که میخواستم و وحشت از دست دادن. این روزها تلاش میکنم فقط به اینجا و حالا فکر کنم. 

2+ دقیقا 2 سال و 2 ماه و7 روز از آخرین پست اینجا میگذره. در فکر یک جای دنج بودم که یاد اینجا افتادم

3+ هنوز نمیدونم دقیقا در چه راستایی قصد نوشتن دارم اما به مرور راس

دلیل محکم نفس کشیدنم

وقتی میم گفت: "هفته قبل که بیمار بودی سین زنگ زده به توکل و شاکی بوده از نبودنت". وقتی گفت نگران منِ که میگم به این حقوق نیاز دارم و منفعل نباشم و یک کاری کنم برای تغییر این وضعیت. وقتی حس کردم تنها عکس العمل من به این حرفا فقط کمی ناراحتیِ. وقتی دیدم قبلا حداقل تو فکرم می‎گفتم که تلاش می‎کنم و بهشون ثابت می‎کنم اما الان حتی علاقه‎ای به تلاش ندارم. وقتی یادم آمد که همه علیه من بودند و من به جای جنگیدن و مقاومت کردن و تلاش کردن پا پس کشیدم. وقتی دیدم از کاری که عاشقش بودم الان متنفرم. وقتی یادم آمد که این روزها فقط برای نیاز به این پول خودمو مجبور به حضور در این محیط می‎کنم که درش میلی به کار ندارم. وقتی دیدم من کلا منفعل شدم و کسی بخواهد هم نمی‎تواند مرا ببیند. وقتی یادم آمد که دکتر معاینه کرد و گفت به چی اینقدر فکر می‎کنی؟ تو که سنی نداری؟ وقتی تصویر دکتر تو ذهنم مجسم شد که با دیدن نوار مغزم گفت همه سردردهات عصبیِ. وقتی یادم آمد که باید پرانول و نورتریپتیلین و سدیم والپروات باید بخورم. وقتی اشک از چشمام بیرون پرید و من مجبور شدم سرمو پایین بندازم که بقیه نبینند. وقتی میم گفت کاش بودم و یک دل سیر حرف می‎زدیم ولی من فقط یک دل سیر گریه می‎خواستم .....

یادم آمد که هنوز هم میخواهم زندگی کنم. هنوزم میخواهم باشم و بین دلایلم برای زندگی دوستجانک از همه دلیل های دیگه محکم‎ترین بود. آره او که هست میخوام باشم.  الان چند ماهه که دیگه نمی‎ترسم بگم چند ساله شده ام. نمی‎ترسم. نمی‎ترسم

۱ ۲
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan