پچ پچ

زنده باد خودم

دوست داشتنی‎تر

چند روزی ذهنم درگیر بود که بر من چه گذشته و آدمها بر سرم چه آوردند که حالا ترس از آدمها مرا از همه دور نگه می‎دارد.

مدتهاست که وقتی حالم ناخوش می‎شود هیچ‎کس را ندارم برایش بگویم حالم خراب است به جز دوستجانک یک دانه ام. یکی یکی آدمهای زندگی‎ام را مرور می‎کنم. ماه‌ام که مادر است و تاب غم من را ندارد. پرپر که نه! دلش اندازه یک گنجشک است. الف؟ نه دیگر باهاش راحت نیستم ؛ شین؟ نه طفلکی خودش دل خوشی از دنیا ندارد؛ خاله خان باجی؟ نه دوست ندارم توی فامیل بچرخد. البته که راز دار است اما نگویم بهتر است؛ دوستهای جدید؟ نه نمی‎خواهم قضاوتم کنندو از من رانده شوند و همین‎گونه یکی یکی آدمها می‎آیند توی فکرم و با نَه‎ای از آن بیرون می‎شوند  و آخر من می‎مانم اوجان و درد دلها و گاهی اشک و آه. یک وقتهایی همه چیز بین خودمان می‎ماند. اما یک وقتهایی غم و اندوه آنقدر کش‎دار می‎شود که دوستجانکم می‎رسد و سر می‏‌گذارم روی شانه اش و می‎گویم دلم گرفته است

و دوستجانک در حد خودش همه تلاشش را می‎کند که حواس من از غم پرت شود

الا ایُ حال؛ غرض از این همه پر چانگی اینست که بر حسب اتفاق برخوردم به صوت‌های آقای روانشاس و این جمله که: " دیگران هر چقدر کمتر از تو بدانند تو برایشان دوست داشتنی تر هستی. اگر زیاد از تو بدانند دل زده می‎شوند" و تازه فهمیدم؛  با اینکه حرفش را فراموش کرده بودم؛ بعد از سه سال دقیقا شبیه جمله او رفتار می‎کنم.

پُر بی راه نبود که فکر می‌کردم دارم بزرگ می‎شوم. پوست می‎اندازم و آدم دوست داشتنی تری می‎شوم. دارم یاد می‎گیرم چطور از زندگی لذت ببرم و چطور خودم را برای دیگران عزیز کنم.


پچ پچ:

+ گاهی هم غم می‎آید و محاصره‎ات می‎کند. گاهی اصلا از صبح که بیدار می‎شوی حالت ناخوش است بی‎دلیل. اما همین بدحالی‎های گاه و بی‎گاه است که شادی‎ها را دو چندان و لذت‎بخش میکند.

خونه

می‎گفتند مدتی که بگذرد همه چیز عادی می‎شود و روزمره‌ها تکرار می‎شود. حالا چند ماه گذشته و هیچ چیز برای من عادی نشده. همه چیز به همان اندازه شروع، هیجان انگیز و دلچسب است. همه چیز تازه و جدید است. به هر نقطه که نگاه میکنم انگار اولین نگاه است و به هر کاری دست میزنم انگار اولین بار است. به هر مالکیتی که فکر میکنم انگار همین حالا اتفاق افتاده و هر احساسی که دارم انگار همین لحظه جان گرفته. آنقدر این حس ماندن در نقطه شروع لذت بخش است که با یک دنیا عوضش نمیکنم. اینجا آرام ترین نقطه دنیاست


جشن حس‎های قشنگ

یک ظرف پسته گذاشته ام کنار دستم و با آرامشی چون آرامش یک نوزاد، همراه با کمی بغض و دلتنگی؛ هم می‎خوانم هم می‎خورم. قبلترها نمیدانستم که میشود خوبِ خوب بود و بغض و دلتنگی هم داشت. فکر میکردم یا بغض داری و دلتنگی یا خوبِ خوبی و شادی. این نشانه خوبی است که همه این حسها را همزمان زندگی میکنم. تنها که باشم دوست ندارم پسته بوداده را کلاس‎وار با دست باز کنم. باید نمکش را در دهنم حس کنم. با خودم که رودروایسی ندارم! و لذت می‌برم خوردنش را. می‌خوانم، می‎خورم و فکر می‎کنم. به این چند روز، به امروز، به فردا، به فاصله ها، به عملکردم، به زندگی. پُرم از عشق و همین عشق دلتنگ‎ام کرده است تا بی نهایت.
زیر و رو می‎کنم این همه لطافت و تلالو زندگی را و می‎رسم به همان دو روز سختِ گذشته. دو روزی که برنامه ها جای نفس کشیدن برایم نگذاشته بود. دو روزی که فقط دویدم و حتی خواب هم به نصف رسید. دو روزی که یکی از بزرگترین پیروزیهای دنیای من بود. مدتها بود برای رسیدن به اهدافم اینطور با انگیزه و با اراده گام بر نداشته بودم. طعم شوری پسته آنقدر لذتبخش است که حتی یک دانه‎اش میتواند خستگی تمام این چند روز را از تنم خارج کند؛ حالا اگر همراه شود با حس پیروزی ببین چه می‎کند.مزه مزه‌اش می‎کنم و به همراهش شیرینی موفقیت این چند روز را فرو میدهم و با وجود شوری‎اش کامم شیرین می‎شود. کمی بعد، تمام  طراوت این حس  را نفس میکشم و می‎بندم چشمانم را تا یکبار هم با چشم بسته این پیروزی را جشن بگیرم

امروز اینحا و همین لحظه هدیه این موفقیت بزرگ است

خوشبختی مطلق

همه چیز عالی پیش رفت. اولویتهای بالای لیست انجام شد. بیشتر از 4 ساعت در آشپزخانه بودم. عالی بود. کاری را که از قبل عید میخواستم انجام دهم با همان سبدهای هدیه به انجام رساندم. کشوها و دوتا از کابیت‎ها نظم گرفتند جایم باز شد و حالا دیگر ته فکرم نگران و ناشکر نیستم از کم جایی و سعی میکنم روح آقای کم‎فروش کابینتی را مورد مرحمت قرار ندهم. حالم به غایت خوب است. مدتها بود به خاطر استرس کاری در توانم نبود اینطور بی وقفه فعالیت کنم مگر از سر اجبار.


پچ پج:

+روز عالی بود اما مثل همه هفته دوتا کار غورباغه‎ای ماند که ماند

+ جواب معتبر نبود. احتمالا سرِ کاریمیک

کمر همت

امروز اما متفاوت است از دیروز. خوبم. خوبِ خوب. زمان هست برای انجام خیلی از کارها، انرژی و انگیزه هم. جایزه های کوچکی هم پیشاپیش به خودم هدیه داده‌ام. دوتا سبد و سه تا کاور. و خدا میداند برای همین چند تکه کوچک تا چه اندازه خوشحال و پُر‌انرژی‎ام.
عادت خرداد را خوشم آمد اما یک روز هم عمل نکردم. از امروز اول لیست می‌کنم کارهایم را. اولویت بندی می‌کنم تک تکشان را و محکم و با اراده حرکت خواهم کرد. به خودم قول میدهم. آنوقت عصر یا فردا همین جا نتیجه را اعلام خواهم کرد که چقدر به هدفم پایبند بودم و تا چند درصد پیش رفتم.
قرار است کتاب خواندن را دوباره شروع کنم حتی اگر روزی یک صفحه. کانالها را در جهت نیل به همین هدف منهدم کردم. و قرآن که از اول ماه رمضان هر روز قولش را میدهم بی عمل. حتی اگر شده روزی پنج آیه.

پچ پچ:
+ اول باید کتاب قورباغه را یک بار دیگر بخوانم. با دقت و نکته برداری

هوای تازه

شب قبل آسمان حسابی باریده؛ احتمالا تا صبح. هوا ابری و خنک است. بر خلاف عصرهای ابری، عاشق صبح‎های ابری‎ام که هوای تازه‎ی بارون زده را نفس می‎کشم. کلا زیاد در هوای ابری دلم نمی‎گیرد؛ با آنکه عاشق نور و آفتابم. هوا هنوز سرد است برای باز گذاشتن پنجره ها. به خصوص که سیستم گرمایشی هم خاموش شده باشد. اما پنجره را باز میکنم، هوای تازه و جیک جیک پرنده‎ها تازه میکند وجودم را و از ته دل نفس می کشم این بهار به غایت آرام‎بخش را. هوا شبیه هوای شمال شده؛ به قدری که احساس میکنم اگر از خانه بزنم بیرون و 200 متری به سمت غرب بروم می‎رسم به دریا. چه رویای دل‎انگیزی است


مولانایی:

 راه لـــذت از درون دان نَــــز بــرون   

 ابلهی دان جُسـتن از قصـر و حصون

 آن یکی در کنج زندان، مست و شاد    

و ان دگر در بـاغ، تـرش و بـــی مراد

 لطف شیر و انگبین، عکس دل است    

هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است



پچ پچ:

+ دارم تغییر می‌کنم و این را به خوبی و شیرینی احساس می‌کنم. احساسی پر از ستایش به خویشتن مرا قلقلک می‎دهد و می‎خنداند که عجب مهربانی تر و تازه‎ای

ساعت 6 بخشی از سپاسگذاری‎هایم را شفاهی انجام داده‌ام؛ میان خواب و بیداری. حالا وقت انجام کتبی آن رسیده. این اولین عادت خوب امسال خواهد بود ان شالله.

+ ای کاش آلاچیق حیاط خانه بغلی زودتر ساخته می‎شد تا صدای این پرج زدن‎ها قطع شود

امروز خوبم. خوبِ خوب

امروز بی اختیار همه زندگی را می‎بلعم. امروز منم و بهاری به غایت زندگی‎ساز

لبریزم از حس‎های قشنگ و زندگی

امروز خوبم. خوبِ خوب

دیروز در پی تمرین خودشناسی پی گیر شناخت صفت های مثبت و نامطلوبم شدم

یکی دوتا از نامطلوبها درگیرم کرده. در واقع درگیر اینکه چه چیز در من باعث چنین برداشتی شده. متوجه خواهم شد

چیزی که مهم است اینست که من برآشفته و ناراحت نشدم. پذیرفتم تک تک شان را چون در پی خودشناسی ام

پرورد در آتش ابراهیم را .... ایمنی روح سازد بیم را

باعث افتخار است که قوی شده باشی

که وقتی حالت‎های وحشیانه قدیمی هجوم می‎آورند؛ سعی می‌کنی حرکت کنی و در نهایت با برون‎ریزی دورشان کنی. 

باعث افتخار است که ببینی بزرگ شده‎ای

 که ترس‎هایت را به دست خدا سپرده باشی و از ته دل به او اعتماد کرده باشی که تو را از هر بدی، بدخواهی  و پلیدی در امان خواهد داشت.

باعث افتخار است که اگر روانت ناخوش شود؛ فکرهایت فقط دلتنگ باشند نه وحشت‎آور و ترسناک



پچ پچ:

+ قطعا ضعف و قدرت جسمانی در آنچه که روانمان بروز می‌دهد تاثیر گذارست اما قدرت  و مراقبت لازم است تا آرام  گیرد جسمت، روانت و فکرت

+ امرزو شیرین است اگرچه دردناک. تنهایی ام زیباست

+ انباشتگی‎های اطرافم نزدیک به نقطه اوج است. کمی قوی شوم باید حسابی دست به کار شوم. اینجا خانه تکانی کوچکی لازم دارد

دوست دارد یار این آشفتگی ... کوشش بیهوده به از خفتگی

صبح با حس ناخوشایندی چشم باز کردم. گشتم به دنبال دلیل. پیدا نشد. حدس زدم خواب وقت صبح باشد اما انگار نبود. بین روز کم کم حالم خوش شد. حس آن خرید پر سود دیروز و دیدن نتیجه آن حالم را خوش تر کرد.

حس دیدن خریدهای پر عشق لبخندی پهن بر لبانم کاشت. خوب بودم. خواستم بنویسم از حال خوش ام. فرصت نشد.

حالا اما میان جزوه ها و انبوه ننوشته ها غرق شدم و هوا که به عصر گرم رسید حال مرا منقلب کرده. بدون آنکه بخواهم بر من غلبه کرده حس تلخی که قبل تر گفتم. من از دیروز در لحظه حال زندگی کردم. از همان دیروز صبح که جواب را یافتم. کنترل خوبی بود. اما نمیدانم چه شد که بی خبر حس های بد آمد با آنکه باز هم در حال بودم و در تلاش

پچ پچ:

+ حس مطب دکتر و آمادگاه

+ حس روزهای تلخ

+ حس عصرهای کسل کننده تابستان

+ استرس شدید آماده نبودن برای فردا

+ پشیمانم از انجام ندادن بعضی کارها در تعطیلات که اگر چنین کرده بودم امروز اینطور آشفته نبودم

+ سردرگمم بین این همه احساس ناکجاآبادی درون

+ درستش میکنم. خیلی زود. همین امروز. تا یک ساعت دیگر

+ کاش هنوز زود تاریک میشد. انگار بیشتر کار میکردم


از هر چه نه از بهر تو کردم توبه

امروز حالم به غایت خوب است. راستش دیشب کار بدی کردم اما لحظه خواب از ته دل طلب استغفار کردم به  درگاه  الهی. شک ندارم این حال خوش نتیجه همان پشیمانی از ته دل است. قبل ترها هم این حس را تجربه کرده بودم. حتی به مراتب قوی تر از امروز و این لحظه. 

هر بار از ته دل صدایش زدم چنان حالم به خوشی گروید که در پندارم نبود. هربار مطمئن تر از دفعه قبل صدایش زدم.

اینها که میگویم مربوط به همین دو سه سال اخیر است. قبل ترها زیاد ناامید میشدم. اما فردا به خودم نهیب میزدم خدا را صدا زدی شاتوت، کمی صبور باش. با همه ناامیدی نوری از امید ته ته دلم سوسو میزد. و رسید لحظه هایی که رویایی بیش نبود و شک ندارم همین که صدایش کنی اجابت شده ای. منتها تا اجابت را به چه چیز بدانیم. همین که صدایش کنی اجابت شده ای. همان اجابتی که او اجابت میخواند نه آنچه ما ....


پچ پچ:

+ چقدر سخت نگرفتن حال آدم را خوش میکند



۱ ۲ ۳
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan