شب قبل آسمان حسابی باریده؛ احتمالا تا صبح. هوا ابری و خنک است. بر خلاف عصرهای ابری، عاشق صبحهای ابریام که هوای تازهی بارون زده را نفس میکشم. کلا زیاد در هوای ابری دلم نمیگیرد؛ با آنکه عاشق نور و آفتابم. هوا هنوز سرد است برای باز گذاشتن پنجره ها. به خصوص که سیستم گرمایشی هم خاموش شده باشد. اما پنجره را باز میکنم، هوای تازه و جیک جیک پرندهها تازه میکند وجودم را و از ته دل نفس می کشم این بهار به غایت آرامبخش را. هوا شبیه هوای شمال شده؛ به قدری که احساس میکنم اگر از خانه بزنم بیرون و 200 متری به سمت غرب بروم میرسم به دریا. چه رویای دلانگیزی است
مولانایی:
راه لـــذت از درون دان نَــــز بــرون
ابلهی دان جُسـتن از قصـر و حصون
آن یکی در کنج زندان، مست و شاد
و ان دگر در بـاغ، تـرش و بـــی مراد
لطف شیر و انگبین، عکس دل است
هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
پچ پچ:
+ دارم تغییر میکنم و این را به خوبی و شیرینی احساس میکنم. احساسی پر از ستایش به خویشتن مرا قلقلک میدهد و میخنداند که عجب مهربانی تر و تازهای
+ ساعت 6 بخشی از سپاسگذاریهایم را شفاهی انجام دادهام؛ میان خواب و بیداری. حالا وقت انجام کتبی آن رسیده. این اولین عادت خوب امسال خواهد بود ان شالله.
+ ای کاش آلاچیق حیاط خانه بغلی زودتر ساخته میشد تا صدای این پرج زدنها قطع شود
- سه شنبه ۲۴ فروردين ۹۵