خریدها را جلوی در گذاشتم روی زمین. در را باز کردم. خریدها را آوردم داخل. کفشهایم را برداشتم و با خیال راحت از اینکه بالاخره خرید لازم را انجام داده ام بقیه روز را گذراندم. اگرچه که با این خرید، تازه کارم شروع شده بود.
مشغول آشپزی بودم که در باز شد و تنم تب کرد. سرم سوخت. قلبم لرزید و لبریز اضطراب شدم. چطور تا این حد حواس پرت شدهام که کلید را توی در جا گذاشتهام. و از وقتی فهمیدهام سرزنش رهایم نمیکند و چیزی مثل خوره به جانم افتاده که قفل را عوض کن. خدااای من چه کنم. با دوستجانک حرف میزنم. افکارم را میگویم. میگویم قفل را عوض کنیم. همچنان عصبانی است و میگوید صبح تا شب جان بکنیم و هر چند وقت یک بار برای تعویض قفل هزینه کنیم؟ اینقدر درگیر تمیزی کثیفی هستی که موضوع اصلی را فراموش کردی
حق با اوست این دومین بار است که این اتفاق می افتد و من نمیفهمم چرا. تمام سالهای عمرم هرگز کلید را توی در جا نگذاشته بودم. حالا مرا چه شده؟!
پچ پچ:
+ در این شب عزیز هر که مرا خواند التماس دعا دارم زیاد
مشغول آشپزی بودم که در باز شد و تنم تب کرد. سرم سوخت. قلبم لرزید و لبریز اضطراب شدم. چطور تا این حد حواس پرت شدهام که کلید را توی در جا گذاشتهام. و از وقتی فهمیدهام سرزنش رهایم نمیکند و چیزی مثل خوره به جانم افتاده که قفل را عوض کن. خدااای من چه کنم. با دوستجانک حرف میزنم. افکارم را میگویم. میگویم قفل را عوض کنیم. همچنان عصبانی است و میگوید صبح تا شب جان بکنیم و هر چند وقت یک بار برای تعویض قفل هزینه کنیم؟ اینقدر درگیر تمیزی کثیفی هستی که موضوع اصلی را فراموش کردی
حق با اوست این دومین بار است که این اتفاق می افتد و من نمیفهمم چرا. تمام سالهای عمرم هرگز کلید را توی در جا نگذاشته بودم. حالا مرا چه شده؟!
پچ پچ:
+ در این شب عزیز هر که مرا خواند التماس دعا دارم زیاد
- يكشنبه ۶ تیر ۹۵