صبح شده. بهترم. برخلاف روزهای گذشته به طرز عجیبی گرسنهام. لیست بلند بالای کارهای امروز 23 ردیف دارد و جمعا 11ساعت طول میکشد. برای اولین کار 30 دقیقه زمان داده بودم و به طرز حیرت انگیزی در این 30 دقیقه کارهای دیگری هم انجام دادم.
بداخلاق شدهام. از همان دیشب که دوستجانک عصبانی شد. نه که داد بزند یا کاری بکند؛ فقط قیافه عصبانی و نگاه و انرژی منفیاش کافیست که دیگر خوش اخلاق نباشی. حتی اگر این وضعیت نیم ساعت طول کشیده باشد. سحرها معمولا آنقدر بی انرژی و خوابالودم که نه مثبتم نه منفی. اما وقتی با عشق همه چیز را سریع آماده میکنی که دیر نشود و تازه باید با دلِ امن منتظر بمانی که موبایل بازی تمام شود؛ میشوی الانِ من که یکهو دوباره عصبانی میشود. نه عصبانی نه؛ خشمگین. خشمی که نمیدانم سر منشاءاش چیست؟
بداخلاق شدهام. از همان دیشب که دوستجانک عصبانی شد. نه که داد بزند یا کاری بکند؛ فقط قیافه عصبانی و نگاه و انرژی منفیاش کافیست که دیگر خوش اخلاق نباشی. حتی اگر این وضعیت نیم ساعت طول کشیده باشد. سحرها معمولا آنقدر بی انرژی و خوابالودم که نه مثبتم نه منفی. اما وقتی با عشق همه چیز را سریع آماده میکنی که دیر نشود و تازه باید با دلِ امن منتظر بمانی که موبایل بازی تمام شود؛ میشوی الانِ من که یکهو دوباره عصبانی میشود. نه عصبانی نه؛ خشمگین. خشمی که نمیدانم سر منشاءاش چیست؟
- پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵