پچ پچ

زنده باد خودم

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را ... از گفته ناخوب نگه دار زبان را

نشانه‌ای که می‎خواستم رسید. خیلی زودتر از اینکه فکرش را بکنم. او توهین کرد و من در شأن خودم صحبت کردم. او زشت حرف زد و من با همه دلخوری و عصبانیتم کاملا محترمانه خداحافظی کردم. بعدش نیر که فهمید؛ گفت: "در خودت بگرد و ببین چه چیزی در درون توست که با همه آنچه داری به دنبال روابطی می‌روی که ریجکت می‌شوی" و حالا این سوال بزرگ خودشناسیِ من از خودم است. قطعا خیلی زود جواب را خواهم یافت.

امروز آن‌فالواش نکردم. کلا بلاک‌اش کردم و تمام کانتکت‌های مربوطه‌اش را برای همیشه از گوشی و ذهن و دلم پاک کردم. و این از منی که می‌شناسم؛ نشانگر جسارتی بزرگ است. مدام مرور می‌کنم تمام دیروز و امروز را؛ و لبریز خوشی می‌شوم از او که رفت و از من که محترمانه رفتار کردم و از حضور انسان‌های با بسیار محترمی که دورم را احاطه کرده‌اند و از درسی که گرفتم که هر کسی لایق دوستی و توجه نیست؛ مخصوصا اویی که ادبیاتی نامحترم برای ارتباطاتش استفاده می‌کند.

+ بی نهایت خوشحالم. یک انرژی منفی برای همیشه از زندگی‌ام حذف شد.

جشن حس‎های قشنگ

یک ظرف پسته گذاشته ام کنار دستم و با آرامشی چون آرامش یک نوزاد، همراه با کمی بغض و دلتنگی؛ هم می‎خوانم هم می‎خورم. قبلترها نمیدانستم که میشود خوبِ خوب بود و بغض و دلتنگی هم داشت. فکر میکردم یا بغض داری و دلتنگی یا خوبِ خوبی و شادی. این نشانه خوبی است که همه این حسها را همزمان زندگی میکنم. تنها که باشم دوست ندارم پسته بوداده را کلاس‎وار با دست باز کنم. باید نمکش را در دهنم حس کنم. با خودم که رودروایسی ندارم! و لذت می‌برم خوردنش را. می‌خوانم، می‎خورم و فکر می‎کنم. به این چند روز، به امروز، به فردا، به فاصله ها، به عملکردم، به زندگی. پُرم از عشق و همین عشق دلتنگ‎ام کرده است تا بی نهایت.
زیر و رو می‎کنم این همه لطافت و تلالو زندگی را و می‎رسم به همان دو روز سختِ گذشته. دو روزی که برنامه ها جای نفس کشیدن برایم نگذاشته بود. دو روزی که فقط دویدم و حتی خواب هم به نصف رسید. دو روزی که یکی از بزرگترین پیروزیهای دنیای من بود. مدتها بود برای رسیدن به اهدافم اینطور با انگیزه و با اراده گام بر نداشته بودم. طعم شوری پسته آنقدر لذتبخش است که حتی یک دانه‎اش میتواند خستگی تمام این چند روز را از تنم خارج کند؛ حالا اگر همراه شود با حس پیروزی ببین چه می‎کند.مزه مزه‌اش می‎کنم و به همراهش شیرینی موفقیت این چند روز را فرو میدهم و با وجود شوری‎اش کامم شیرین می‎شود. کمی بعد، تمام  طراوت این حس  را نفس میکشم و می‎بندم چشمانم را تا یکبار هم با چشم بسته این پیروزی را جشن بگیرم

امروز اینحا و همین لحظه هدیه این موفقیت بزرگ است

هوای تازه

شب قبل آسمان حسابی باریده؛ احتمالا تا صبح. هوا ابری و خنک است. بر خلاف عصرهای ابری، عاشق صبح‎های ابری‎ام که هوای تازه‎ی بارون زده را نفس می‎کشم. کلا زیاد در هوای ابری دلم نمی‎گیرد؛ با آنکه عاشق نور و آفتابم. هوا هنوز سرد است برای باز گذاشتن پنجره ها. به خصوص که سیستم گرمایشی هم خاموش شده باشد. اما پنجره را باز میکنم، هوای تازه و جیک جیک پرنده‎ها تازه میکند وجودم را و از ته دل نفس می کشم این بهار به غایت آرام‎بخش را. هوا شبیه هوای شمال شده؛ به قدری که احساس میکنم اگر از خانه بزنم بیرون و 200 متری به سمت غرب بروم می‎رسم به دریا. چه رویای دل‎انگیزی است


مولانایی:

 راه لـــذت از درون دان نَــــز بــرون   

 ابلهی دان جُسـتن از قصـر و حصون

 آن یکی در کنج زندان، مست و شاد    

و ان دگر در بـاغ، تـرش و بـــی مراد

 لطف شیر و انگبین، عکس دل است    

هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است



پچ پچ:

+ دارم تغییر می‌کنم و این را به خوبی و شیرینی احساس می‌کنم. احساسی پر از ستایش به خویشتن مرا قلقلک می‎دهد و می‎خنداند که عجب مهربانی تر و تازه‎ای

ساعت 6 بخشی از سپاسگذاری‎هایم را شفاهی انجام داده‌ام؛ میان خواب و بیداری. حالا وقت انجام کتبی آن رسیده. این اولین عادت خوب امسال خواهد بود ان شالله.

+ ای کاش آلاچیق حیاط خانه بغلی زودتر ساخته می‎شد تا صدای این پرج زدن‎ها قطع شود

زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan