+به طرز عجیبی از هفته قبل به این طرف در تنم احساس رخوت دارم و خستگی
- يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵
زنده باد خودم
نشانهای که میخواستم رسید. خیلی زودتر از اینکه فکرش را بکنم. او توهین کرد و من در شأن خودم صحبت کردم. او زشت حرف زد و من با همه دلخوری و عصبانیتم کاملا محترمانه خداحافظی کردم. بعدش نیر که فهمید؛ گفت: "در خودت بگرد و ببین چه چیزی در درون توست که با همه آنچه داری به دنبال روابطی میروی که ریجکت میشوی" و حالا این سوال بزرگ خودشناسیِ من از خودم است. قطعا خیلی زود جواب را خواهم یافت.
امروز آنفالواش نکردم. کلا بلاکاش کردم و تمام کانتکتهای مربوطهاش را برای همیشه از گوشی و ذهن و دلم پاک کردم. و این از منی که میشناسم؛ نشانگر جسارتی بزرگ است. مدام مرور میکنم تمام دیروز و امروز را؛ و لبریز خوشی میشوم از او که رفت و از من که محترمانه رفتار کردم و از حضور انسانهای با بسیار محترمی که دورم را احاطه کردهاند و از درسی که گرفتم که هر کسی لایق دوستی و توجه نیست؛ مخصوصا اویی که ادبیاتی نامحترم برای ارتباطاتش استفاده میکند.
+ بی نهایت خوشحالم. یک انرژی منفی برای همیشه از زندگیام حذف شد.
رفتم
دیدم
لبخند زدم
قهقه زدم
ته دلم غنج رفت
دلتنگ شدم
تازه شدم
و دوباره آمدهام خانه و مرور میکنم تمام هفته گذشته را
عجیب دامن گیرم شده است این مهار لعنتی و اجازه نمیدهد ساده ترین کارهایم را به موقع و با آرامش انجام دهم. کارهایی که نیم ساعت هم شاید زمان نبرد را چنان غول آسا مجسم میکند که پا نشده مینشاند مرا
+ به طرز فجیعی بداخلاق و غرغرو شده ام
تقویم را در دست میگیرم و دنبال تعطیلیها میگردم و چه تعطیلیهایی که وسط هفتهاند و به کار دل من نمیآیند و در تنهایی هدر خواهند شد.