پچ پچ

زنده باد خودم

منِ دور از خودم

گاهی چقدر از خودت دور می شوی. حس میکنی خوبی. البته که خوبی اما فقط از یک بعد. از این بعد که زندگی را دوست داری. انگیزه داری برای بودنت و یک جورایی احساس شادی داری چون حس زندگی در تو موج میزند اما این فقط یک بعد از درون توست. با وجود این همه حس خوب؛ گاهی قلبت مچاله شده. نه که از کسی دلگیر باشد یا شکسته باشد اما انگار کسی آن را محکم در مشت گرفته و فشار میدهد. روزها به همین منوال میگذرد. با خودت فکر میکنی خوبی. کارهایی را انجام میدهی و کارهایی هم هست که چون  یک غول در برابرت خودنمایی میکنند و فرار میکنی از انجام دادنشان.  اینها را  اما نمیدانی. فقط میگویی چرا انجام نمیشوند؟ در همین اثنا با خودت کلنجار میروی که چرا همیشه وقت کم می آورم؟ چرا همیشه یک سری از کارهایم میماند و انجام دادنشان برابر جان دادن است و بالاخره روزی جان میدهی و انجام میشوند.

یک روز بالاخره برآشفته میشوی که این چه وضع زندگیست؟ بطور نامحسوسی  اعمال روزانه ات را بررسی میکنی. آنقدر نامحسوس که خیلی کلی به روزت میپردازی  تا به خیال خودت منِ درون ناراحت نشود. هر روز بهانه ای داری برای انجام نشدن و عقب ماندن. واقعیت اینست که این هم  بعد دیگری از توست که  زیر آواری که نمیدانی چیست مدفون شده است. سنگینی این آوار به اندازه ایست که خودت هم باور نکرده ای که چیزی هست و همه را با بهانه بی انرژی بودم یا زمانم کم است ماست مالی میکنی. در واقع از برآشفتگی ات هم کاری ساخته نیست.

زمانی میرسد که جرقه ای زده میشود. به خودت می آیی و میبینی آنقدر از خودت دور شده ای که هفته هاست حتی از نوشتن هم طفره میروی مثل خیلی از کارهای دیگر. طفره میروی چون میدانی نوشتن دستت را رو  میکند. طفره میروی چون میدانی که کارها را با بهانه های پیش پا افتاده عقب انداخته ای.  ذهنت که در ناخودآگاه ایراد همه چیز را میداند، اصلا راه نمیدهد که حتی یک جمله بنویسی تا اینکه فرصتی دست میدهد و باز از درونیات با نزدیکترین‎هایت حرف میزنی. به زور هم که شده سعی میکنی کمی از آنچه که فهمیدی از خودت برایش بگویی. بگویی که لحظه شماری میکردم برای شروع تعطیلاتم. برنامه ها داشتم. اما یک هفته گذشته و هیچکدامشان را وقت ندارم. وقت هایم را راحت از دست میدهم و فقط یک جمله او تو را به حرف بیاورد. " تو میتوانی همه روزت را تلف کنی اما در روز دو ساعت متعلق به توست و تو هیچ حق نداری این دو ساعت پرداختن به خودت را تلف کنی" و همین میشود که بدونِ بهانه وقت کم است و استرس دارم؛ بنشینی یک گوشه و شروع کنی به نوشتن که مرا چه شده است؟

پچ پچ:
+ خواستم بنویسم شارژ لپ تاپ تمام شد. به فال نیک گرفتم که الان وقت انجام فریضه است. فریضه انجام شد. آمدم و حالا بیان بازی در می‌آورد و من با این حس نیاز به نوشتن در درون حرص میخورم

68

دلم درد میکنه

درد پریود نیست

درد معده نیست

کل شکمم درد میکنه

کمی بالاش کمی بعد پایین

و من در برزخ که باید روزه بگیرم یا نه

که خبری هست یا نه

که دونه ای هست یا نه

نه منتظرم نه بیخیال

دلم میخواد سه ماه دیگه دونه داشته باشم

هنوز هیچکدوم از برنامه های تابستونو شروع نکردم

شروع فراغتم خورده به ماه رمضون

من هنوز خیلی کار دارم

هیـــــــــس

نمیخوای که ناله کنی

میدونی که اگر الان نمیخوای اینم میدونی که اگر نباشه نمیتونی

اینم میدونی که دلت جوجه میخواد منتها نه الان

اما ....

چه باشه چه نباشه شُکر

موندم روزه بگیرم یا نه

نمیدونم خوبم یا نه

خدایا منو بغل کن

۱ ۲
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست



*اینجا همراه رسیدن به اهدافم است
* نظرات آقایان تایید نمی‌شود
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan